
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۶۶
۱
سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد
زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
۲
بگسترند عروسان باغ دامن خویش
چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
۳
خیال دوست چو در چشم خفتگان بزند
ز خواب مردمک دیده را بر انگیزد
۴
ببوی آنکه مگر پی برد بخاک درش
دلم چو بوی بباد هوا درآویزد
۵
کسی که آفت هستیّ خویش بشناسد
بپای مستی از گوی عقل بگریزد
۶
هوای طبع تو سر پوش آتش شوقست
چو باد حرص تو بنشست شوق برخیزد
تصاویر و صوت

نظرات