مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۹۷

۱

مدارم یک زمان از کار فارغ

که گردد آدمی غمخوار فارغ

۲

چو فارغ شد غم او را سخره گیرد

مبادا هیچ کس ای یار فارغ

۳

قلندر گرچه فارغ می‌نماید

ولیکن نیست در اسرار فارغ

۴

ز اول می‌کشد او خار بسیار

همه گل گشت و گشت از خار فارغ

۵

چو موری دانه‌ها انبار می‌کرد

سلیمان شد شد از انبار فارغ

۶

چو دریاییست او پرکار و بی‌کار

از او گیرند و او ز ایثار فارغ

۷

قلندر هست در کشتی نشسته

روان در را و از رفتار فارغ

۸

در این حیرت بسی بینی در این راه

ز کشتی و ز دریابار فارغ

۹

به یاد بحر مست از وهم کشتی

نشسته احمقی بسیار فارغ

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 494
عندلیب :

نظرات