
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۹۷
۱
مدارم یک زمان از کار فارغ
که گردد آدمی غمخوار فارغ
۲
چو فارغ شد غم او را سخره گیرد
مبادا هیچ کس ای یار فارغ
۳
قلندر گرچه فارغ مینماید
ولیکن نیست در اسرار فارغ
۴
ز اول میکشد او خار بسیار
همه گل گشت و گشت از خار فارغ
۵
چو موری دانهها انبار میکرد
سلیمان شد شد از انبار فارغ
۶
چو دریاییست او پرکار و بیکار
از او گیرند و او ز ایثار فارغ
۷
قلندر هست در کشتی نشسته
روان در را و از رفتار فارغ
۸
در این حیرت بسی بینی در این راه
ز کشتی و ز دریابار فارغ
۹
به یاد بحر مست از وهم کشتی
نشسته احمقی بسیار فارغ
تصاویر و صوت

نظرات