مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۵۲

۱

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند

۲

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیله بکند لیک خدایی نتواند

۳

گامی دو چنان آید کو راست نهادست

وان گاه که داند که کجاهاش کشاند

۴

استیزه مکن مملکت عشق طلب کن

کاین مملکتت از ملک الموت رهاند

۵

باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر

کاین کام تو را زود به ناکام رساند

۶

اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری

کاشکار تو را باز اجل بازستاند

۷

چون باز شهی رو به سوی طبله بازش

کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند

۸

از شاه وفادارتر امروز کسی نیست

خر جانب او ران که تو را هیچ نراند

۹

زندانی مرگند همه خلق یقین دان

محبوس تو را از تک زندان نرهاند

۱۰

دانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیست

تا هر که مخنث بود آن‌اش برماند

۱۱

حاشا ز سواری که بود عاشق این راه

که بانگ سگ کوی دلش را بطپاند

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 421
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 265
فاطمه زندی :
عندلیب :

نظرات

user_image
محمد کیهانی
۱۳۹۴/۰۴/۰۱ - ۰۲:۱۰:۳۵
در بیت ده ام آتش اشتباه است آنش درست استآن اش برهاند
user_image
محمد کیهانی
۱۳۹۴/۰۴/۰۱ - ۰۲:۱۲:۲۷
در بیت 10 آتش غلط و آنش درست است
user_image
امین افشار
۱۳۹۵/۰۹/۱۰ - ۱۱:۱۱:۲۲
زندانی مرگند همه خلق، یقین دان!!!محبوس، تو را از تک زندان نرهاند...
user_image
سعید فاضلی
۱۳۹۵/۱۰/۳۰ - ۲۰:۱۶:۲۹
سلام بر دوستان جانسؤالی از عزیزان دارم و آن این که چرا در غزلیات مولانا بسیاری از غزلها در جای دیگر با شماره غزلی دیگر تکرار می شوند با این تفاوت که چند بیتی به آن افزوده و یا از آن کاسته شده است؟برای نمونه همین غزل 652 با اندک تفاوتی در غزل شماره 647 به این شکل آمده است....غزل شمارهٔ 647تدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیر خداوند چه ماندبنده چو بیندیشد پیداست چه بیندحیلت بکند لیک خدایی بنداندگامی دو چنان آید کو راست نهادستوان گاه که داند که کجاهاش کشانداستیزه مکن مملکت عشق طلب کنکاین مملکتت از ملک الموت رهاندشه را تو شکاری شو کم گیر شکاریکاشکار تو را باز اجل بازستاندخامش کن و بگزین تو یکی جای قراریکان جا که گزینی ملک آن جات نشاند
user_image
مهرداد
۱۳۹۶/۰۵/۲۷ - ۰۰:۲۹:۴۵
برماند در بیت دهم به معنی: فراری بدهد، بگریزاند
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۰/۰۶/۰۴ - ۰۲:۴۶:۴۰
درود  خدا قوت خدمت دست اندرکاران بزرگوار  حاشا ز سواری که بود عاشق این راه  که بانگ سگ کوی دلش را بتپاند کسی که عاشق راه حق و حقیقت است ..مگر میشود بانگ سگان کوی او ،بترساندش ..بنابراین انسان عاشق ثابت قدم است..و بیدی نیست که از این بادها بلرزد.. حق یارتان 
user_image
میــــرِ سلطان احمـــد
۱۴۰۰/۰۷/۲۰ - ۱۳:۱۳:۲۴
درست است خانم زندی هر سگی که واق واق کنه نباید چوب داد دهنش.باید گذاشت تا واق واق کنه از نفس که افتاد اون موقع ترتیبشو داد.از این سگا همه جا هست
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۰۸/۱۲ - ۰۶:۱۶:۱۶
سلام   جناب فاضلی این اتفاق در دیوان غزلیات سایر شعرا هم دیده میشه مثلا در غزلیات شاه نعمت الله ولی این مطلب به کرات وجود داره، البته به نظر بنده صرفا به حال وهوای شاعر وتاثیراتی که از سرودن غزلی در یک وزن  داشته بر میگرده وبا اون مطلع یک غزل دیگه با ابیات متفاوت بوجود آمده  البته این نظر شخصی وتجربه خودمه از نظر یک نفر که طبع شعر داره واتفاقا غزلیات شاید شباهت در تعدادی ابیات دارند ولی در عین حال هریک لطف خاص خودشون رو دارن و البته ارائه دهنده مطلبی نو و این غزل حضرت مولانا بنظرم شاهکاره  برای بنده ،که ابیاتی از این غزل همواره همچون چراغی در مواقع مرتبط  در  مواجهه با مردم یا مسایل روزمره برایم روشنی بخش وراهگشاست  ضمنا به دوستان توصیه میکنم تفسیر زیبای آقای استاد پرویز شهبازی رو بر این غزل از دست ندهید  ممنونم     شاد وخرم باشید 
user_image
امیر amirneyshabori۵۱@gmail.com
۱۴۰۰/۱۲/۰۴ - ۱۵:۲۴:۱۱
درود دوستان کسی هست که این شعر و درست تفسیر کنه؟
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۱۲/۰۵ - ۰۱:۱۴:۱۴
جناب نیشابوری عزیز سلام    خلاصه برداشت بنده از این غزل حضرت مولانا را مختصرا حضورتان تقدیم میکنم ولی همانگونه که قبلا در
پاسخ به جناب فاضلی عرض نمودم در یکی از برنامه‌های گنج حضور استاد شهبازی این غزل را به زیبایی تفسیر نموده اند :        حضرت مولانا در این غزل سعی  در یاد آوری مساله تسلیم بودن به قضای الهی ومقدرات خداوند دارند  و بابیان اینکه که تفکر وتدبیر کردن ما در امور هرگز همسنگ وهم پایه تقدیرات الهی نیست وبه دلیل پوشیده بودن نهایت امور برما چه بسا بعضی از مسایل که در زندگی روزمره برای هریک از ما پیش می آید بنظر ناخوشایند جلوه کند ولیکن خیر ما در آن نهفته است  وبرعکس آن هم صادق است وخداوند در آیه ۲۱۶ سوره بقره میفرماید: وبسا چیزی را خوش ندارید وآن برای شما بهتر است وبسا چیزی را که دوست دارید و برای شما بدتر است و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید، شان نزول این آیه برای دعوت به حکم جهاد  مسلمین بوده پس مهمترین اصل تسلیم محض در قبال اتفاقات  وصبور بودن میباشد، تفکر وتدبیر ما را به حیله کردن شبیه کرده چرا، چون هریک از ما سعی میکنیم که با عقل معاش بهترین گزینه رو در حل مسایل روزانه بکار ببندیم که گاهی این مساله با حکمت ومقدرات تعیین شده برای ما منافات داره (البته این موضوع حمل برجبر نگرده) واین اصل ناظر برمثلی است که میگن العبده یدبر والله یقدر (بنده تدبیر میکند وخداوند تقدیر)  وحضرت حافظ میفرمایند : بر سر آنم که ننوشم می وگنه نکنم  اگر موافق تدبیر من شود تقدیر        اما همانگونه که عرض کردم  باتحلیل اتفاقات پیش آمده با عقل جزیی ومعاش  ممکنه در مسیری گام برداریم که بتصور خودمون مسیر درستی است در صورتیکه از منظر خرد کل موضوع جور دیگری است  وانتهای اون مسیر وراهی رو که ما فکر میکنیم راست وصحیحه، بیراهه است وبقول معروف ره به ترکستان  میبره. در بیت پنجم ایشان تاکید بر این اصل مهم میکنند که دولت عشق از تمامی دولتها مقتدر تره حتی از قلمرو وفرمانروایی  ملک الموت،  وآدمی با عشق ورزی وتسلیم  محض بودن جاودانه میشه  ودر بیت بعد یاد آور این نکته میشه که خرد تو در تقابل با عشقه  وکام‌ورزی  ومیل وهوایی که خرد در تو ایجاد میکنه بعضا در تقابل با عشقه واین خرد ورزی مذمونه             مساله قابل تامل دیگه که اینجا مطرحه اشاره به رفتار بازهای شکاری سلطانی است که اگرچه به دنبال شکار میرن ولی فقط از دست سلطان  خوراک میخورن وتوسط صدای طبل برمیگردن به  روی دست شاه میشینن وشکاری رو که گرفتن رها میکنن وقوت خود رو فقط از دست شاه میخورن  منظور اینه که اکتساب شما از لذایذ دنیوی نباید شما را فریب بده چون یک روز اجل ما فرا میرسه وما باید به سوی خدای خودمون رجوع کنیم  وهرچه کسب کردی باید رها کنی پس در زندگی تمرین کن وبه این دنیای فانی دل نبند،ویقین کن که خداوند از تمام نوع بشر به مخلوق خودش وفادارتره.      نکته جالب دیگه اینه که ما بجای تسلیم شدن وتن دادن به مقدرات الهی  گاها دنبال راههای فرعی وچاره واستمداد طلبی از دیگران هستیم وفراموش میکنیم که نوع بشر هم، مشابه ما درگیر تدبیرات هستن ویک نفر که خودش در بند منیت اسیره که نمیتونه ناجی دیگری بشه  وشیخ بایزید میفرماید: استغاثه الخلق بالخلق کاستغاثه المسجون بالمسجون یعنی فریاد خواهی بنده بر بنده  یا مخلوق بر مخلوق مثل فریاد خواستن زندانی از زندانی است  ، معنای دوبیت آخر را اینگونه میشه گفت که معمولا وقتی غریبه‌ایی به یک آبادی یا منزلی نزدیک میشه سگان نگهبان آن کوی با پارس کردن سعی در ترساندن ومتواری کردن فرد دارند در اینجا رضایتمندی در قبال اتفاقات وتسلیم بودن به یک کوی وآبادی و بلاهایی که سر راه سالک حق  در مقام رضا وتسلیم حادث میشه به سگان آن کوی   تشبیه شده است که  پارس این سگان افراد بزدل ورهروان کاهل  را از راه وادامه  مسیر باز میداره  (مخنث یعنی خنثی کسی که قوه رجولیت نداشته باشد) ولی  آنکه عاشقانه دل در راه تسلیم  بسته و مسیررضای الهی گام بر‌میداره هرگز با چند مشکل وسختی سر راه پا پس نخواهد کشید .     انشاالله که  این نوشتار برایت مفید باشه  شاد وخرم باشی.  
user_image
همایون
۱۴۰۳/۰۵/۰۱ - ۱۴:۵۵:۲۵
گاه با مردمی بر میخوریم که به دانش خود می بالند و همه چیز را بهم می بافند تا مبادا گوشه ای از جهل خود را ناپوشیده بگذارند! اینها خودخواهی و خودپسندی خود را با چاپلوسی بدست می آورند با این بنیاد که من آنم که رستم بود پهلوان، میتوان به آنان بی توجه بود چون مرد میدان نیستند و در سایه ها بسر میبرند و با کمترین ‌بانگی ناپدید می‌شوند در برابر آنهایی که فرمان آنان بدست هستی است و بسیار اندکند اینان بیشمارند ناگزیر جلال‌دین به گونه های بسیار آنها را رسوا میسازد و کوچکی شان را هویدا میسازد ما ایرانیان نیز شوربختانه بسیار ازاین مخنث های نازا و سترون داریم که سرزمین مان را و فرهنگ سترگ ما را می خشکانند و می آلایند  
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۳/۰۵/۰۲ - ۰۲:۴۸:۲۹
سلام  عزیزم   بله  دقیقاً درست میفرمایید  خدا را شکر که جهل ایشان لااقل بر بعضی از فضلا پوشیده نمانده وهمچون جلاال الدین ایشان را رسوای خاص وعام مینمایید تا شاید تاج سروری که از حاشیه نویسی، بدین رستم های خیالی  عطا شده ، از سر ایشان بردارند وبه رستم های حقیقی ببخشند  ای هیج برای هیچ بر هیچ مپیچ  ضمناً بعضی از این مخنثها شاید بنظر مخنث وجاپلوس وسترون باشند ولیکن   به قول شیخ اجل سعدی شیرین سخن  هرپیسه گمان مبر نهالی   شاید که پلنگ خفته باشد.  محالست که هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند  سوی دریا عزم کن زین آبگیر /// بحر جو و ترک این گرداب گیر    شاد باشی عزیزم