
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۲۲
۱
زبس که یافت دلم لذت گرفتاری
به دام افتد اگر صد رهش برون آری
۲
به جای خون همه درد و بلا ازو بچکد
اگر دل من سرگشته راه بیفشاری
۳
سیاه گردد روز جهانیان چون شب
اگر ز چهره ی بختم نقاب برداری
۴
نه برق باشد کز رشک چشم گریانم
فتاده آتش در جان ابراز آری
۵
به خون بخواهد پرورد خوشه اش نه آب
بنام شوم من اردانه در زمین کاری
۶
چو کاه بر زیر آب دیده گردانم
و گرچه هستم چون کوه در گران باری
۷
عجب که میل کنم گرچه خون دل باشد
مرا که عمر به سر رفته در جگرخواری
۸
گداختم تن خود تا کسم نبیند چند
به کوی دوست تردد کنم به دشواری
تصاویر و صوت

نظرات