ابوالحسن فراهانی

ابوالحسن فراهانی

شمارهٔ ۲۵

۱

من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی

گمان مبر که بود چرخ را توانایی

۲

به صنف صنف خلایق معاشرت کردم

چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی

۳

دو یار یک دل اگر در زمانه می بینم

خدای را نپرستیده ام به یکتایی

۴

ز روزگار من آن می کشم که کس مکشاد

به محض تهمت دانشوری و دانایی

۵

نعوذ بالله اگر فضل و دانشم بودی

فتاده بودی هر ذره ام به صحرایی

۶

بهر که می نگرم بی غمت نمی بینم

وزین سبب شده بی قرار و رسوایی

۷

غم تو بود زخوبان که پای برجا بود

به طالع من آن نیز کشت هرجایی

۸

نه زخم خورده بود قطره های خون و بود

گل و ریاحین در دیده تماشایی

۹

زعالم ملکوت به ملک می آرند

برای بادیه گردی و باد پیمایی

۱۰

مگو ز دیده که این قلزمیست خون آشام

ز دل مپرس که آن کشتی است دریایی

۱۱

اگر مصاحبت خلق را ثمر این است

من و مصاحبت خویش و کنج تنهایی

۱۲

دو فرقه اند که نبود گذر زخدمتشان

یکی شهان و دگر دلبران یغمایی

۱۳

ز اقتضای قضا صرف خوب رویان شد

عزیز عمرم یعنی اوان برنایی

۱۴

گهی ز روبی بودم نشسته در آتش

گهی ز مویی آشفته حال و سودایی

۱۵

گهی ز گردش چشم بتان ساده زنخ

خیال واربدم کوچه گرد و هر جایی

۱۶

همیشه در حرکت بودمی و مقصد نه

چو آن سفینه که باشد ز موجه دریایی

۱۷

کنون که نوبت پیری ست نوکر شاهم

کمال من نه همین شاعری و ملایی

۱۸

شراب خواره ام و بذله گو و ریش تراش

هزار تیشه خور و هرزه گرد و هر جایی

تصاویر و صوت

نظرات