ابوالحسن فراهانی

ابوالحسن فراهانی

شمارهٔ ۸

۱

زهی ز خوی تو بر باد داده جان آتش

فکنده آتش روی تو در جهان آتش

۲

برای آن که به لعل تو نسبتی دارد

همی بپرورم اندر میان جان آتش

۳

ز درد هجر تو ای ماه روی آتش خوی

به آب دیده برانداختم چنان آتش

۴

که عمرهاست که جز در دل شکسته من

نمی دهد کس در هیچ جانشان آتش

۵

حکیم چون متکلم شود چنین گوید

گهی که آرد در معرض بیان آتش

۶

که چون لطیف ترین چهار ارکان است

فراز جمله ی ایشان کند مکان آتش

۷

فسانه ایست برای شهنشه است شبیه

ز فخر ساید سر بر آسمان آتش

۸

فراز داغ دلم پنبه چون شکیبد اگر

نشد ز حفظش بر پنبه مهربان آتش

۹

دلاوری که بهنگام رزم افکندی

به پیش خنجر او خاک بر دهان آتش

۱۰

به سوی آتش اگر بگذرد ز قهر شود

سیه‌گلیم و سیه‌روی چون دخان آتش

۱۱

وگر برو نظر التفات بگمارد

شود به خرمی شاخ ارغوان آتش

تصاویر و صوت

نظرات