
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۱۶
۱
نسبتی محراب ابرو را به هر محراب نیست
آن چه در دل و آنچه در گل جا کند یک باب نیست
۲
بایدم محنت کشید و از سبب خاموش بود
عالم عشق ست اینجا عالم اسباب نیست
۳
از ملاقات صبا با زلف او چون زلف او
تا به کی بر خویش پیچم بیش از اینم تاب نیست
۴
ما بروی شادمانی ای فلک دربسته ایم
گر متاعت این بود مگشا که اینجا باب نیست
۵
این منم یارب که می بینم رخش را بی نقاب
ای خوشا بختی که من دارم اگر در خواب نیست
۶
تا به چشم آمد ز دل با اشک رنگ خون نماند
سیم را رنگی که در آتش بود در آب نیست
تصاویر و صوت

نظرات