
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۱۸
۱
ز ضعف تن مژهام را به هم رسیدن نیست
نبستن مژه از مرده بهر دیدن نیست
۲
خوشم به سنگدلیهای او که درد مرا
دل ار نه سنگ بود، طاقت شنیدن نیست
۳
مرا جفای تو پابستهتر کند، آری
چو پر بسوزد پروانه را پریدن نیست
۴
به خون تپیدن بسمل، یقین نمود مرا
که بعد کشته شدن نیز آرمیدن نیست
۵
چه شد که از رخ او گل نچیدهام کان گل
برای زینت باغ است، بهر چیدن نیست
۶
تأسف است که بر روزگار رفته خورد
برای کشته شدن صید را تپیدن نیست
۷
چگونه آه کشم، کآنچنان گرفتارم
به دست غم که مجال نفس کشیدن نیست
نظرات