
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۲۳
۱
تابم به تن از طرهٔ پیچان تو افتاد
چاکم به دل از چاک گریبان تو افتاد
۲
گویند دلش نرم توان کرد به گریه
کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد
۳
گر دیده گستاخ پریشان رخت دید
ز آن است که بر زلف پریشان تو افتاد
۴
چون زخم کهن روز و شب آلوده به خون است
هر چشم که بر ناوک مژگان تو افتاد
۵
ای دل لب او آب حیات است ندانم
چون آتش سوزان شد و در جان تو افتاد
نظرات