
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۲۹
۱
به افسون بخت من چین از جبین یار نگشاید
بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید
۲
چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش
که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید
۳
همین فرق است از منصور تا من که آن چنان خوارم
که بهر سوختن هم کس مرا از دار نگشاید
۴
زمن هر ذره خواهان غم و ترسم که چون جایی
هجوم مشتری شد کاروانی بار نگشاید
۵
هوسناکان وصال دوست می جویند عاشق را
سرت گردم، گره بر کار زن تا کار نگشاید
نظرات