
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۴۷
۱
یا رضای دوست باید یا رضای خویشتن
آشنای او نباید آشنای خویشتن
۲
آتشم بی سوختن چون زندگانی می کنم
تا نسوزم برنمی خیزم ز جای خویشتن
۳
من سزای آتش و از دیده آبم برکنار
در کنار خود نمی بینم سزای خویشتن
۴
گرنه در آیینه خود را دیده ای زنجیر زلف
از چه رو می افکنی هردم به پای خویشتن
۵
بی تو دل خون کردم و از دیده بیرون ریختم
عاقبت از دل گرفتم خون بهای خویشتن
۶
گفتمش درد دل و گفت از خدا شرمی بدار
کس در آتش چون رود هردم به پای خویشتن
۷
ای که میگویی چرا بر خود نمیسوزد دلت
آتشم، آتش نمیسوزد برای خویشتن
تصاویر و صوت

نظرات