
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۴۹
۱
دگر بر گریه قادر نیست چشم اشکبار من
کسی کو تا بگرید بر من و بر روزگار من
۲
بود طفل عزیز خانه ی دل اشک رنگینم
گهی بر دوش مژگان است و گاهی بر کنار من
۳
غباری از تو گفتی دارم اندر دل عجب دارم
تو خود زین بیش بر باد فنا دادی غبار من
۴
شب از زلف تو بر دارد سیاهی و درازی را
به شب زان دارد الفت دیده شب زنده دار من
۵
رخی کز اشک خونین شسته شد زردی نمی بیند
بحمدالله خزان از پی نمی بیند بهار من
۶
تو گویی چاره دل کن ز اول دل نمیدادم
اگر در دست من بودی عنان اختیار من
۷
زبس کز شعله آه جهان سوزش کنم روشن
ز روز کس ندارد پای کم شب های تار من
۸
معانی تازه و الفاظ تر ، سیراب میگردد
اگر بر تشنه ای خوانند شعر آبدار من
نظرات