
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۵۰
۱
من گرفتم آفتاب از چارسو آید برون
روزکی گردد شب ماگرنه او آید برون
۲
زرد رویی ها کشید از رویش امروز آفتاب
من نمیدانم که فردا با چه رو آید برون
۳
بس که زلفش بر زبان می آورم نزدیک شد
کز زبانم چون زبان شانه مو آید برون
۴
بوی زلفش را شنید از باد اینک برگ گل
با صبا از باغ بهر جستجو آید برون
۵
گر تو را نقصی یست عاشق شو که کامل می شوی
گرچه بد باشد طلا زآتش نکو آید برون
۶
می توانم ساخت با ناسازگاری های چرخ
کو کسی کز عهده آن تندخو آید برون
تصاویر و صوت

نظرات