
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۵۷
۱
گفتگویت میدهد یاد از عتاب تازهای
یار گویا دیده بهرم باز خواب تازهای
۲
بر رخت بس بود از زلف پریشانت نقاب
از خط مشکین چرا بستی نقاب تازهای
۳
شب بود آبستن خورشید و خورشید رخت
باشد آبستن به شب مست آفتاب تازهای
۴
خون عشاق قدیم ار میخوری دلشان بسوز
کین شراب تازه را باید کباب تازهای
۵
هم تر و هم تازه است این شعر خواهم شاعری
کین زمین تازه را گوید جواب تازهای
تصاویر و صوت

نظرات