
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۱۰
۱
یک نظر دیدم و دل با نیش مژگان خوگرفت
یک تبسم کرد و سر با ترک سامان خوگرفت
۲
آرزو دارم که جان در پایش افشانم، ولی
ترسم از تنهایی دردش که با جان خو گرفت
۳
پیرهن پنهان درم دانم زهم دور افکند
گر فلک داند که دستم با گریبان خوگرفت
۴
گریه لازم نیست اظهار محبت را ولی
عشق در روز ازل با چشم گریان خوگرفت
نظرات