
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۱۹
۱
جفا کن تا توانی برق من، خرمن نمیسوزد
برین آتش که دامن میزنی، دامن نمیسوزد
۲
بر گبر و مسلمان سوختم، من آتشم آتش
که پیش هرکه میسوزم، دلش بر من نمیسوزد
۳
چنان از گریه تر کردم شب هجر تو پیراهن
که گر آتش زنم بر خویش پیراهن نمیسوزد
۴
مگر نگرفت خونم دامن پاک ترا، ورنه
چرا از گرمی خون منست دامن نمیسوزد
تصاویر و صوت

نظرات