
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۲۶
۱
زان نبینم چشم خود کز گریه پرشد دامنش
هرکه تر شد دامنش دیگر نمی بینم منش
۲
می دهد بر باد این گل حسن را تر دامنی
گل در آتش کی رود گر تر نباشد دامنش
۳
گر ندارد خون من در گردن آن نامهربان
چون شود رنگین به خونم دست ها در گردنش
۴
چشم می پوشم کنون هرگاه می بینم ز روز
آن که روشن بود چشم از نکهت پیراهنش
تصاویر و صوت

نظرات