
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۲۸
۱
چه سود ای باغبان از رخصت سیر گلستانم
که گل ناچیده همچون گل زدستم رفت دامانم
۲
نه از بیم رقیبان امروز وصلش دیده می بندم
که نتواند زبار سخت دل برخواست مژگانم
۳
گرفتم آن که از چنگ غمش گیرم گریبان را
ز چنگ خویش آخر چون برون آید گریبانم
۴
ز لاف عشق خوبان دگر در روز رخسارت
پشیمانی اگر سودی کند من خود پشیمانم
تصاویر و صوت

نظرات