
ابوالحسن فراهانی
شمارهٔ ۳
۱
غصه ی عالم نصیب جان ناشاد من است
محنت روی زمین در محنت آباد من است
۲
دایم اندیشد که چون از کوی خود دورم کند
کفر نعمت باشد ار گویم که بی یاد من است
۳
آن چنانم بست کو خود به تیر نتواند گشود
ماندنم در دام کی از زخم صیاد من است
۴
تیره روزم گرچه دارد گوش بر فریاد من
زآن که میدانم نمیداند که فریاد من است
تصاویر و صوت

نظرات