ابوالحسن فراهانی

ابوالحسن فراهانی

شمارهٔ ۳۳

۱

دلیرم کرد در سودای عشقش ترک جان کردن

که بی سرمایه فارغ باشد از قید زیان کردن

۲

به پند ناصح از پای سگانش برندارم سر

به قول دشمنان عیبست ترک دوستان کردن

۳

تنم چون تار مویی بوده در وی نهان زلفت

ز من آموخت اندر تار مویی دل نهان کردن

۴

عجب نبود که زلف هندویش دل ها نهان دارد

متاعی را که دزدیدند می باید نهان کردن

تصاویر و صوت

نظرات