ادیب الممالک

ادیب الممالک

شمارهٔ ۱۰

۱

ای شده در ره پی پذیره دارا

چند کند دل بدوری تو مدارا

۲

این منم از نار فرقت تو سراپای

سوخته همچون وکیل صدر بخارا

۳

لعل چو پیروزه کرده اشک چو مرجان

دیده عقیق یمان و رخ زر سارا

۴

خونم در سینه شد طعام مناسب

اشکم در دیده شد شراب گوارا

۵

بی تو نخواهد دلم جمال جمیلان

بی تو نبوسد لبم عذار عذارا

۶

مغزم کاود سرود ترک غزلخوان

جانم کاهد جمال شوخ دل آرا

۷

راندم از بزم خود عقیده عشرت

خواندم بر وی طلاق خلع و مبارا

۸

مژه بخواری همی سنبد خاره

دیده بتاری همی شمارد تارا

۹

چند بر این تن فلک پسندد خواری

مهلا مهلا نه من حدیدم و خارا

۱۰

هیچکسم در تعب نسازد یاری

یارب ز این بیشتر ندارم یارا

۱۱

جانم جانو سیار غم بستاند

گر ندهی دادم ای سلاله دارا

۱۲

وه که مرا در حقت عقیده بود آنک

در حق عیسی شنیده ام ز نصارا

۱۳

رشک برم بر مصاحبان تو چونانک

رشک ببردی هم بهاجر سارا

۱۴

شاها بفراز قد و فتنه بیارام

ماها بفروز چهر و خانه بیارا

۱۵

یا سوی یاران شتاب یا ز بنانت

مشکین فرما مشام باد صبا را

۱۶

تو دل و جان و خرد ز صیدگه آری

شاهان دراج و اسفرود و حبارا

۱۷

هر سو تازی سمند آیدت از پی

دلها اندر کمند همچو اسارا

۱۸

تا نبود از شماره هیچ فزون تر

سال بقایت فزون بود ز شمارا

۱۹

نوشند آن باده دشمنانت که گویند

نحن سکاری و ما هم بسکاری

تصاویر و صوت

نظرات