
ادیب الممالک
شمارهٔ ۱۱۵
۱
در مشهد کویت آمده بود
سرمست دی از خمار باده
۲
مادر زن خویش را گرفت او
چون توپ بیاری عراده
۳
نیمی چو ز شب گذشت دیدم
کامد به سرای رو گشاده
۴
این بنده ز جای جسته گفتم
ای قوم دیگر چه روی داده
۵
گفتند قلی ز عشق لیلی
در مضج قیس رو نهاده
۶
گفتم بزنید آقلی را
کاین پای غلط بجا نهاده
۷
دستش شکنید و مغز کوبید
تا برگردد ازین اراده
۸
یک چند تن از ملازمانم
دیدم که برویش اوفتاده
۹
بیچاره بریز چوب ایشان
می خواند عدیله و شهاده
۱۰
این نص حدیث و صدق محض است
باور منما ازین زیاده
نظرات