
ادیب الممالک
شمارهٔ ۱۱۷
۱
ای دل چو ز تن کاهی و در جان بفزائی
در جلوه ز صاحبنظران هوش ربائی
۲
وربسته زنجیر سر زلف بتانی
سخت است ز زنجیر غمت روی رهائی
۳
تا چند گرفتاری در چاه زنخدان
جهدی کن کز چاه طبیعت بدر آئی
۴
انجام کمال است چو وارسته زمالی
پاداش هوان است چو در قید هوائی
۵
گر قدر رخ خویش هر آئینه بدانی
این روی چو آئینه به هر کس ننمائی
۶
تو مخزن یاقوتی و تو معدن گوهر
انصاف نباشد که کنی کاه ربائی
۷
تو صورت رحمانی در کسوت انسان
بردار نقاب خودی از روی جدائی
۸
آنرا که نگنجد بجهان در دل تو جاست
تا چند پیچیده در این تنگ قبائی
۹
می نوش و قدح گیر که در خلوت انسی
بنشین و سخنگوی که همصحبت مائی
۱۰
اندر خفقان است دل بلبله باید
امروز بیائی و رگ از وی بگشائی
نظرات