
ادیب الممالک
شمارهٔ ۱۳
۱
غلام همت آنم که خاک عشق سرشت
مرید فکرت آنم که راه انس نبشت
۲
خوشا دیار محبت که اندر آن وادی
طراز کعبه شود فرش عاکفان کنشت
۳
مکن ملامت و آزار بندگان خدای
که باغبان نه برای تو این درخت بکشت
۴
تو جامه پوش و بدرزی مدار بحث و مپرس
که بافت دیبه آن یا که تار و پودش رشت
۵
از آن بترس که با این غرور در محشر
ترا برند به دوزخ جهود را به بهشت
۶
درین معامله هم با خدا ستیزه مکن
که از گل تو، خم، کنند از ایشان خشت
۷
مرا عقیده بدل اندراست و جفت من است
ترا چکار که نیکو شماریش یا زشت
۸
تن من و تو رود در دو خاک تیره بگور
چنانکه قالب ما را حق از دو خاک سرشت
۹
صبا ز جانب این خسته با حیات بگو
که این بدیهه امیری بیادگار نوشت
نظرات