ادیب الممالک

ادیب الممالک

شمارهٔ ۵۰

۱

جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد

دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد

۲

بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر

که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد

۳

رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست

ز بسکه دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد

۴

من ابلهانه بجائی برم کمال و هنر

که در کمال و هنر فرد و بی نظیر آمد

۵

شعار او همه فضل است و شعر من ببرش

اگه چه غیرت شعری کم از شعیر آمد

۶

ستاره در بر نور قمر بود تاریک

سفال بر در گنج گهر حقیر آمد

۷

چه آفتی تو که چشم سیاه و زلف کجت

بلای جان جوان بند پای پیر آمد

۸

تو آن درخت بلندی که زهره بهر نماز

در آستان تو از آسمان بزیر آمد

۹

ز هرچه هست به گیتی توان گزیر ولی

مرا محبت و عشق تو ناگزیر آمد

۱۰

خوشا دمی که نهم دیده بر خطت بینم

ز مصر جانب بیت الحزن به شیر آمد

۱۱

ز پا فتاده و از دست رفته ام نظری

که التفات تو بر خسته دستگیر آمد

۱۲

مرا به شاه و وزیر احتیاج نیست از آنک

گدای کوی تو هم شاه و هم وزیر آمد

۱۳

امیریا غم بدرت بکاست همچو هلال

چرا شکایتت از آفتاب و تیر آمد

تصاویر و صوت

نظرات