ادیب الممالک

ادیب الممالک

شمارهٔ ۶

۱

شنیدم کودکی گفتا به همشاگرد خود یارب

بمیرد این معلم کز جفایش جان ما بر لب

۲

بگفتش سودنی زین کار زیرا دیگری آید

بجایش گر فرج خواهی بگو ای کاشکی امشب

۳

شکستی تخته تعلیم و بابا رفتی از دنیا

بر افتادی الف تا باء و ویران گشتی این مکتب

۴

مرو شو لوح قانون تا نخواند مر ترا قاضی

مکن انگشت در سوراخ و راحت باش از عقرب

۵

مرو در زیر بار عقل و از تکلیف فارغ زی

برآور بیخ صفرا تا نفرساید تنت از تب

۶

کجا دیوان و دیوانی است از دیوان مگردان رخ

کجا قانون و قانونی است بی قانون مجنبان لب

تصاویر و صوت

دیوان ادیب الممالک به کوشش وحید دستگردی - تصویر ۱۱۶

نظرات