
ادیب الممالک
شمارهٔ ۶۲
۱
دلم بسته در حکم و فرمان اقدس
تنم خسته از درد هجران اقدس
۲
مرا دست بر سر بود خون بدامان
که دستم جدا شد ز دامان اقدس
۳
فتادم ز پا رفتم از دست و جانم
بیکبارگی گشت قربان اقدس
۴
دلم غرق خون است چون ناردانه
ز هجران سیب زنخدان اقدس
۵
بدست اجل شد گریبان عمرم
چو بگسست دست از گریبان اقدس
۶
اگر سنگ بارد بسر ز آسمانم
نگردد دل از عهد و پیمان اقدس
۷
امیری از این غم بمیری که گردی
فدای سرو برخی جان اقدس
۸
دل سنگ سوزد بحالت ولیکن
نسوزد دل نامسلمان اقدس
نظرات