
ادیب الممالک
شمارهٔ ۶۵ - خطاب به معشوق
۱
دارم سری از خیال در پیش
وز درد فتاده ام به تشویش
۲
کان دلبر شوخ چشم عیار
رانده است مرا ز حضرت خویش
۳
در خانه خود صلا زد آنگاه
کفش ادبم نهاد در پیش
۴
افکند ز طمطراق و نازم
خندید مرا بسلبت و ریش
۵
گفتم که ارادتم چو بیند
هر روز محبتش شود بیش
۶
بر عکس مراد خویش دیدم
سلطان نکند نظر بدرویش
۷
ای دل اگر آن نگار طناز
مرهم ننهاد بر دل ریش
۸
زین بیش ز مهر وی مجو کام
زین بیش ز قهر وی میندیش
۹
شاهان را این چنین بود رسم
خوبان را این چنین بود کیش
۱۰
بیچاره امیریست کو را
جز تیر دعا نمانده در کیش
نظرات