ادیب الممالک

ادیب الممالک

شمارهٔ ۶۷ - غزل ناتمام

۱

نه طاقتی که بماند دل من از طلبش

نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش

۲

شبی به بستر من خفته بود و جان مرا

نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش

۳

چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت

مگر تو غافلی از صلح و قهر بی سببش

۴

نمود دعوی جرئت به عاشقی فرهاد

که عشق کوفت سرش را به سنگ و گردابش

۵

مشو دلیر بشیرین زبانی خوبان

که هست خنده شیر از فزونی غضبش

تصاویر و صوت

نظرات