
ادیب الممالک
شمارهٔ ۷۸ - حکیم دانا میرزا ابوالحسن جاوه فرماید:
۱
ملک درویشی نه پنداری که بی لشکر گرفتم
این ولایت من بآه خشک و چشم تر گرفتم
۲
من بحول و قوه خود می نکردم این عفیفی
بل بعون حق عنان نفس شهوتگر گرفتم
۳
بود در سر نخوتم هر چند کوشیدم بنیرو
نخوتم زایل نشد تا آنکه ترک سر گرفتم
۴
بود جانم کودکی حرصش پدر مامش طمع من
هم بجهدش زان پدر وز چنگ این مادر گرفتم
۵
من درین دریای بی پایاب در یارستگی را
از قناعت کشتی و از خامشی لنگر گرفتم
۶
آب حیوان بد قناعت جستم از ظلمات خلوت
این روش تعلیم من از خضر پیغمبر گرفتم
۷
بی نیازم گرچه لیکن در گدائی بهر دانش
گوئیا عباس دوسم یا از او دختر گرفتم
۸
دوش دل می گفت رستم از علایق جلوه گفتا
کافرم خوان این سخن گر از او من باور گرفتم
نظرات