
ادیب الممالک
شمارهٔ ۸۵
۱
دامن دل ز کف صبر رها میبینم
هرکه عاشق شده داند که چهها میبینم
۲
تا درخشید رخ بدر من از مطلع حسن
شمس روشن بر رویش چو سها میبینم
۳
صنما چون و چرا با من مسکین بگذار
که دلم فارغ ازین چون و چرا میبینم
۴
غیر حرمان تو هر درد که رانی به دلم
خویش را در ره تسلیم و رضا میبینم
۵
تو به من جور روا داری و من در همه وقت
طاعت امر تو بر خویش روا میبینم
۶
چهرهات آینه حسن الهی باشد
سینه گنجینه اسرار خدا میبینم
۷
زخم تیرت به تن ریش چو مرهم دانم
درد عشقت به دل خویش دوا میبینم
۸
نه ازین ورطه رهایی به دعا بتوانم
نه ازین لجه خلاصی به شنا میبینم
۹
آتشی در دلم افروختهای این عجب است
که به دل شعله به لب آب بقا میبینم
۱۰
برخی شعر تو جان کردم و خود را به درت
تاج عشاق و امیرالشعرا میبینم
نظرات