ادیب الممالک

ادیب الممالک

شمارهٔ ۹۵ - ماده تاریخ

۱

در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان

هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان

۲

آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن

آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان

۳

مرگ است همچون اژدها جان می ستاند بی بها

کی گردد از دامش رها پیل دمان شیر ژیان

۴

در این سرای عاریت روزی دو مهمانیم ما

ناچار روزی می رود در خانه خود میهمان

۵

بی شبهه و بی گفتگو بامرگ گردد روبرو

خرد و کلان زشت و نکو مرد و زن و پیر و جوان

۶

چون شد هزار و سیصد و سی و سه از دور قمر

از هجرت ختم رسل پیغمبر آخر زمان

۷

از ناظم السلطان مهی دارای عمر کوتهی

آورد در عقبا رهی بیرون شد از این خاکدان

۸

خانم بزرگ نازنین با قدسیان شد همنشین

واندر جوار حور عین آسود در مهد جنان

۹

نامش جهان را بدشرف عالم ز داغش در اسف

بحر شرافت را صدف مهر حیا را آسمان

۱۰

کلک امیری لاجرم با ناله و اندوه و غم

چون خواست تاریخش رقم گفتا دریغا زآن جوان

تصاویر و صوت

نظرات