
ادیب الممالک
شمارهٔ ۱۵۶
۱
ای ز قسطنطین به دارالمک ایران تاخته
صیت دانش در صف کون و مکان انداخته
۲
گه چو ابر اندر بهاران خیمه بر دریا زده
گه چو سیل از کوهساران سوی صحرا تاخته
۳
در گلوی حق پرستان شهد رحمت ریخته
بر سر اعدای دین شمشیر عدوان آخته
۴
شاد زی در پیشگاه شهریار حق شناس
ای به درگاه شهنشه سر ز پا نشناخته
۵
تو بشه فرمان گذاری ما ترا فرمان پذیر
تو به دولت باخته دل ما ترا دلباخته
۶
تابشی از برق تیغت خرمن مه سوخته
جنبشی از نوک کلکت کار عالم ساخته
۷
آن یکی شمع کرامت در زمین افروخته
وان دگر چتر شهامت بر سپهر افراخته
۸
عنقریبستی که بینم مر ترا ز اقبال شه
ساخته کار زمین زی آسمان پرداخته
۹
تا تو از شادی چو کبکان در نشاط و خنده ای
دشمنت بادا ز غم کوکو زنان چون فاخته
نظرات