ادیب الممالک

ادیب الممالک

شمارهٔ ۱۶

۱

ای که دایم کدیور قلمم

تخم مهرت به مزرع دل کاشت

۲

در حضور تو خامه ام شرحی

غم دل را درین صحیفه نگاشت

۳

پختم از بهر خویش ماحضری

که نمیشد برای بنگی چاشت

۴

ناگهان وجهه مقدس تو

نظری سوی خوان بنده گماشت

۵

چون معاش مرا در آن سامان

دخل ساوجبلاغ می پنداشت

۶

سفره من تهی نمود و از آن

دیگ همشیره زاده را انباشت

۷

مسند من از آن سرا برچید

رایت او در آن فضا افراشت

۸

گرچه ای خواجه از کف تو رهی

زهر را به ز شهد ناب انگاشت

۹

لیک برگو به غیر آجعفر

چند همشیره زاده خواهی داشت

۱۰

تا بدانم ز جاه و منصب و مال

آنچه خواهی برای بنده گذاشت

تصاویر و صوت

نظرات