
امیر معزی
شمارهٔ ۳۰
۱
بسکه من دل را بهدام عشق خوبان بستهام
از نشاط روی ایشان توبهها بشکستهام
۲
جستهام او را که او را دیده تیر انداخته است
تا دل و جان را به تیر غمزهٔ او خستهام
۳
هرکجا سوزندهای را دیدهام چون خویشتن
دوستی را دامن اندر دامن او بستهام
۴
دوستانم بر سرکارند در بازار عشق
من چو معزولان چرا در گوشهای بنشستهام
۵
گر به ظاهر بنگری درکار من گویی مگر
با سلامت همنشین و از خصومت رستهام
۶
این سلامت را که من دارم ملامت در قفاست
تا نپنداری که از دام ملامت جستهام
۷
نوک خار هجر این یاران مشکین موی را
از جفای دوستان در دیدگان بشکستهام
تصاویر و صوت

نظرات