
امیر معزی
شمارهٔ ۳۱
۱
از غم عشقت نگارا دیده پرخونکردهام
تا رخ و عارض زخون دیده گلگون کردهام
۲
ای بسا شبها که من از آرزوی روی تو
از سرشک دیده کویت را چو جیحون کردهام
۳
خون من خواهیکه ریزی بیگناهان هر زمان
تو چه پنداری که من در عاشقی چون کردهام
۴
دوش وقت نیمشب پیش خدا از جورتو
صدهزار افغان و فریاد از تو افزون کردهام
۵
تا غم عشق تو اندر طبع من محکم شدست
مهر روی دیگران از طبع بیرون کردهام
تصاویر و صوت

نظرات