
امیر معزی
شمارهٔ ۳۲
۱
مشکن صنما عهد که من توبه شکستم
وز بهر تو در کنج خرابات نشستم
۲
اندر صف خورشیدپرستان شدم اینک
زیرا که میان سخت به زنّار ببستم
۳
پیش تو برم سجده میانبسته به زنّار
تا خلق بدانند که خورشیدپرستم
۴
بندم کن و حدّم بزن ای شحنهٔ خوبان
کز هجر تو دیوانه و از عشق تو مستم
۵
از مستی و دیوانگی من چه گریزی
کز تو گذرم نیست به هر حال که هستم
تصاویر و صوت

نظرات