
امیر معزی
شمارهٔ ۴۱
۱
به شب از داغ هجر تو نمیدانم غنود ایجان
که درد و داغ هجران تو خواب از من ربود ای جان
۲
زبهر دیدن رویت چو باشم بر سرکویت
خروش پاسبان تو به جان باید شنود ای جان
۳
به باغ صحبت وصلت بکشتم تخم امیدت
کنون آمد به بر تخمم کسی دیگر درود ای جان
۴
مرا شادی رخسار تو باشد هرکجا باشم
چو رخسارت نبینم من ندانم شاد بود ای جان
۵
همی آتش زنی بر جان من تا از تو بگریزم
مرا زین آتش سوزان بسوزی تار و پود ای جان
تصاویر و صوت

نظرات