
امیر معزی
شمارهٔ ۵۲
۱
بامدادان راست گو تا رخ کرا آراستی
وز خمار و خواب دوشینه کجا برخاستی
۲
گر نه آشوب مرا برخاستی از خواب خوش
زلف جان آشوب پس بر گل چرا پیراستی
۳
من ز یزدان دوش دیدارت به حاجت خواستم
تو چرا امروز آشوب دل من خواستی
۴
بیمشاطه آینه بنهادی اندر بیش روی
خویشتن را چون عروس جلوگی آراستی
۵
پیشه کردی بامدادان ساحری و دلبری
دلبری در جیب داری ساحری در آستی
۶
ای مه ناکاسته تا نور بفزایی همی
ماه و مهر تو نگیرد در دل من کاستی
۷
من همه مهر تو جستم تو جفای من مجوی
با تو کردم راستی با من مکن ناراستی
تصاویر و صوت

نظرات