
امیر معزی
شمارهٔ ۶
۱
حلقههای زلف جانان تا سراندر سرزده است
دل ز من بگریخته است و زیر زلف او شده است
۲
گر شب تاریک خواب آرد همی در چشم من
زلف شبرنگش چرا خواب از دو چشمم بستداست
۳
گر ز اصل جادویی و شعبده خواهی نشان
چشم او بنگر که اصل جادویی و شعبده است
۴
تاکه او را دو رده است از در مکنون و عقیق
از سرشک و لعل او بر چهرهٔ من صد رده است
۵
گر بود آتشکده آرامگاه موبدان
عشق او چون موبدست و جان من آتشکده است
۶
پارسا چون باشم از عشق وی و توبه کنم
کان بت عیار تیر غمزه بر جانم زده است
۷
با چنان غمزه که او دارد مرا و جز مرا
پارسایی باطل است و توبه کردن بیهده است
۸
دارد آن خورشید لشکر صورت فردوسیان
گویی از فردوس پیش تخت سلطان آمده است
۹
خسرو گیتی ملکشاه آن که اندر شرق و غرب
نه بود هرگز چنو سلطان و نه هرگز بُده است
تصاویر و صوت

نظرات
امین کیخا