انوری

انوری

قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - ایضا در مدح سلطان سنجر

۱

گر دل و دست بحر و کان باشد

دل و دست خدایگان باشد

۲

شاه سنجر که کمترین خَدَمَش

در جهان پادشه نشان باشد

۳

پادشاه جهان که فرمانش

بر جهان چون قضا روان باشد

۴

آنکه با داغ طاعتش زاید

هرکه ز ابنای انس و جان باشد

۵

وانکه با مهر خازنش روید

هرچه ز اجناس بحر و کان باشد

۶

دستهٔ خنجرش جهانگیرست

گرچه یک مشت استخوان باشد

۷

عدلش ار با زمین به خشم شود

امن بیرون آسمان باشد

۸

قهرش ار سایه بر جهان فکند

زندگانی در آن جهان باشد

۹

مرگ را دایم از سیاست او

تب لرز اندر استخوان باشد

۱۰

هرکجا سکه شد به نام و نشانش

بخل بی‌نام و بی‌نشان باشد

۱۱

هرکجا خطبه شد به نام و بیانش

نطق را دست بر دهان باشد

۱۲

ای قضا قدرتی که با حزمت

کوه بی‌تاب و بی‌توان باشد

۱۳

رایتت آیتی که در حرفش

فتح تفسیر و ترجمان باشد

۱۴

می‌نگویم که جز خدای کسی

حال گردان و غیب‌دان باشد

۱۵

گویم از رای و رایتت شب و روز

دو اثر در جهان عیان باشد

۱۶

رای تو رازها کند پیدا

که ز تقدیر در نهان باشد

۱۷

رایتت فتنها کند پنهان

که چو اندیشه بی‌کران باشد

۱۸

لطفت ار مایهٔ وجود شود

جسم را صورت روان باشد

۱۹

باست ار بانگ بر زمانه زند

گرگ را سیرت شبان باشد

۲۰

نبود خط روزیی مجری

که نه دست تو در ضمان باشد

۲۱

نشود کار عالمی به نظام

که نه پای تو در میان باشد

۲۲

در جهانی و از جهان پیشی

همچو معنی که در بیان باشد

۲۳

آفرین بر تو کافرینش را

هرچه گویی چنین چنان باشد

۲۴

روز هیجا که از درخشش سنان

گرد راکسوت دخان باشد

۲۵

در تن اژدهای رایتهات

باد را اعتدال جان باشد

۲۶

شیر گردون چو عکس شیر در آب

پیش شیر علم‌ستان باشد

۲۷

هم عنان امل سبک گردد

هم رکاب اجل گران باشد

۲۸

هر سبو کز اجل شکسته شود

بر لب چشمهٔ سنان باشد

۲۹

هر کمین کز قضا گشاده شود

از پس قبضهٔ کمان باشد

۳۰

اشک بر درعهای سیمابی

نسخت راه کهکشان باشد

۳۱

چون بجنبد رکاب منصورت

آن قیامت که آن زمان باشد

۳۲

هر که راشد یقین که حملهٔ تست

پای هستیش بر گمان باشد

۳۳

روح روح الامین در آن ساعت

نه همانا که در امان باشد

۳۴

نبود هیچکس به جز نصرت

که دمی با تو همعنان باشد

۳۵

هر مصافی که اندرو دو نفس

تیغ را با کفت قران باشد

۳۶

صد قران طیر و وحش را پس از آن

فلک از کشته میزبان باشد

۳۷

خسروا بنده را چو ده سالست

که همی آرزوی آن باشد

۳۸

کز ندیمان مجلس ار نشود

از مقیمان آستان باشد

۳۹

بخرش پیش از آنکه بشناسیش

وانگهت رایگان گران باشد

۴۰

چه شود گر ترا در این یک بیع

دست بوسیدنی زیان باشد

۴۱

یا چه باشد که در ممالک تو

شاعری خام قلتبان باشد

۴۲

لیکن اندر بیان مدح وغزل

موی مویش همه زبان باشد

۴۳

تا شود پیر همچو بخت عدوت

هم درین دولت جوان باشد

۴۴

تا هوای خزان به بهمن و دی

زرگر باغ و بوستان باشد

۴۵

باغ ملک ترا بهاری باد

نه چنان کز پیش خزان باشد

۴۶

خطبها را زبان به ذکر تو تر

تا ممر سخن دهان باشد

۴۷

سکها را دهان به نام تو باز

تا ز زر در جهان نشان باشد

۴۸

مدتت لازم زمان و مکان

تا زمان لازم مکان باشد

۴۹

همتت ملک‌بخش و ملک ستان

تا به گیتی ده و ستان باشد

۵۰

در جهان ملک جاودانت باد

خود چنین ملک جاودان باشد

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۱۵۷
دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۹۱
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (قصاید) ج ۱ - انوری - تصویر ۱۶۷

نظرات

user_image
محمد امیراحمدی
۱۳۹۲/۰۳/۲۶ - ۰۴:۵۲:۴۱
شاه سنجر که کمترین "خدمش" در بیت دوم صحیح تر است.
user_image
محمد امیراحمدی
۱۳۹۲/۰۳/۲۶ - ۰۴:۵۷:۳۳
شاه سنجر که کمترین "خدمش"درست است.
user_image
ایمانچ
۱۳۹۲/۰۵/۰۳ - ۱۳:۰۰:۰۷
روز هیجا که از «درخشِ» سنان نه درخشش.طبق دیوان شاعر به تصحیح مدرس رضوی جلد یکم صفحه‌ی 136.
user_image
محمد فلاح
۱۳۹۷/۰۴/۲۱ - ۰۸:۴۰:۵۵
به علم و به گوهر کنی مدحت آن راکه مایه است مر جهل و بد گوهری رابه نظم اندر آری دروغی طمع رادروغ است سرمایه مر کافری رامن آنم که در پای خوکان نریزممر این قیمتی دُرِّ لفظ دَری را(ناصر خسرو)
user_image
محمد فلاح
۱۳۹۹/۱۲/۰۵ - ۰۴:۰۶:۲۰
این شعر ننگِ شاعر است که چنین شعر پر معنا و پرمغزی را به پای سنجر ریخته.به قول ناصر خسرو قبادیانی:من آنم که در پای خوکان نریزممر این قیمتی دُرّ لفظ دری را
user_image
deargoli deargoli@gmail.com
۱۴۰۱/۰۱/۳۱ - ۱۶:۳۹:۴۴
سلام   معنای بیت اول:                            گر دل و دست بحر و کان باشد. دل و دست خدایگان باشد به نثر روان چیست؟
user_image
رضا صدر
۱۴۰۲/۰۸/۱۲ - ۰۷:۳۸:۱۸
در باب این قصیده داستان زیر رو از یکی از آموزگارانم شنیدم که حتی اگر بر ساخته باشه خالی از لطف نیست و در عین حال تصویرگر جنبه‌ای از  دربار آن موقع: این اولین قصیده‌ای است که انوری در حضور سنجر می‌خونه. قبل از اون،چنانکه در این قصیده هم اشاره می‌کنه، حدوداً ده سال مترصد فرصتی بود برای راه یافتن به دربار سنجر. تا آن زمان شاعر اصلی دربار سنجر امیر معزی (https://ganjoor.net/amir ) بود که با ترفندی مانع نزدیک شدن شاعران خوب دیگه می‌شد، به این صورت که هر شاعری که تقاضای فرصت می‌کرد برای  خواندن شعر در حضور سنجر،  باید اول آن رو برای امیر معزی می‌خواند تا او شعر رو محک بزنه و اجازه بده. امیر معزی هم که حافظه بسیار خوبی داشت هنگامی که بعداً شاعر شعر رو در مقابل سنجر می‌خواند،شعر خواندن او رو در میانه شعر  قطع می‌کرد و بقیه شعر رو می‌خوند و می‌گفت که این شعر رو تو نگفتی بلکه قبلاً دیگری گفته یا خود من گفتم. انوری این داستان رو شنیده بود و وقتی که خود با امیر معزی ملاقات می‌کنه، میگه که شعری داره با مطلع: زهی شاه و زهی شاه و زهی شاه//زهی میر و زهی میر و زهی میر. امیر معزی می‌خنده و میگه خوب بد نیست فقط پیشنهاد می‌کنم مصرع دوم رو تغییر بدی به زهی ماه و زهی ماه و زهی ماه، و به این ترتیب با اطمینان به اینکه خطری او را تهدید نمی‌کنه اجازه میده که انوری برای سنجر شعرش رو بخونه. انوری هم با به دست آوردن این فرصت، شروع می‌کنه: گر دل و دست بحر و کان باشد// دل و دست خدایگان باشد ... و بعد از یکی دو بیت اول رو می‌کنه به امیر معزی و میگه اگر  این رو قبلاً شنیده‌ای  بخون، و به این ترتیب به امیر معزی که عاجز مونده بود رودست می‌زنه، به دربار سنجر راه پیدا می‌کنه و شاعر مقرب او می‌شه.