
انوری
غزل شمارهٔ ۱۰۱
۱
ترا کز نیکوان یاری نباشد
مرا نزد تو مقداری نباشد
۲
نباشد دولت وصلت کسی را
وگر باشد مرا باری نباشد
۳
ترا گر کار من دامن نگیرد
ز بخت من عجب کاری نباشد
۴
گلی نشکفت باری این زمانم
اگر در زیر این خاری نباشد
۵
مرا کاندر کیایی خود دلی نیست
ترا بر دل از آن باری نباشد
۶
به بازاری که جان را نرخ خاکست
دلی را روز بازاری نباشد
۷
دل ایمن دار و بردار انوری را
کزو بهتر وفاداری نباشد
۸
گر از پیوند او فخریت نبود
چنین دانم که هم عاری نباشد
۹
گران آنکس برآید بر تو کو را
چو مجدالدین خریداری نباشد
تصاویر و صوت



نظرات