
انوری
غزل شمارهٔ ۱۰۸
۱
با روی دِلَفروزت سامان بنمیماند
با زلف جهانسوزت ایمان بنمیماند
۲
در ناحیت دلها با عشق تو شد والی
جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمیماند
۳
زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت
آن کیست که در عشقت حیران بنمیماند
۴
در حقهٔ جان بردم غم تا بنداند کس
هرچند همی کوشم پنهان بنمیماند
تصاویر و صوت



نظرات