انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۱۱۰

۱

عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد

درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد

۲

مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش

مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد

۳

چه می‌کنی به چه مشغولی و چه می‌طلبی

چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد

۴

مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو

بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد

۵

چنان که بود گمان رهی به بدعهدی

به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد

۶

کرانه کردی از من تو خود ندانستی

که دل ز عشق تو یکباره در میان آمد

۷

مکن تکبر و بهر خدای راست بگوی

که تا حدیث منت هیچ بر زبان آمد

تصاویر و صوت

دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۹۹
دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۳۰
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۴۸۲

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۹/۱۲ - ۱۷:۲۴:۵۱
داغ با day همریشه است . ( فرهنگ ریشه شناسی آریان پور )
user_image
دانیال
۱۴۰۰/۰۶/۱۳ - ۰۸:۵۱:۳۲
این شعر در دیوان رهی معیری هم موجوده.