انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۱۱۲

۱

نه در وصال تو بختم به کام دل برساند

نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند

۲

چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند

اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند

۳

زمن مپرس که بی‌من زمانه چون گذرانی

از آن بپرس که بر من زمانه می‌گذراند

۴

مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت

رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند

۵

دلی ببرد که یک لحظه باز می‌نفرستد

غمی بداد که یک ذره باز می‌نستاند

۶

مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن

جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند

۷

ببرد حلقهٔ زلفت دلم نهان زد و چشمت

چنان‌که بانگ برآمد که این که کرد و که داند

۸

به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه

من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۳۱
دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۰۰

نظرات