
انوری
غزل شمارهٔ ۱۱۳
۱
هرچه مرا روی تو به روی رساند
ناخوش و خوشدل بهروی خوش بستاند
۲
هست به رویت نیازم از همه رویی
گرچه همه محنتی به روی رساند
۳
در غم تو سر همی ز پای ندانم
گر تو ندانی مدان خدای تو داند
۴
رغم کسی را به خانه در چه نشینی
کاتش دل را به آب دیده نشاند
۵
هجر تو بر من همی جهان بفروشد
گو مکن آخر جهان چنین بنماند
۶
دامن من گر به دست عشق نگاریست
وصل چه دامن ز کار من بفشاند
۷
رو که چنین خواهمت که تن زنی ای وصل
تا بکند هجر هر جفا که تواند
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا