
انوری
غزل شمارهٔ ۱۲۷
۱
جان وصال تو تقاضا میکند
کز جهانش بیتو سودا میکند
۲
بالله ار در کافری باشد روا
آنچه هجران تو با ما میکند
۳
در بهای بوسهای از من لبت
دل ببرد و دین تقاضا میکند
۴
بارها گفتم که جان هم میدهم
همچنان امروز و فردا میکند
۵
غارت جان میکند چشم خوشت
هیچ تاوان نیست زیبا میکند
۶
زلف را گو یاری چشمت مکن
کانچه بتوان کرد تنها میکند
۷
چند گویی راز پیدا میکنی
راز من ناز تو پیدا میکند
۸
آتش دل گرچه پنهان میکنم
آب چشمم آشکارا میکند
۹
آنچنان شوخی که گر گویند کیست
کانوری را عشق رسوا میکند
۱۰
گرچه میدانم ولیکن رغم را
گویی ای مرد آن به عمدا میکند
تصاویر و صوت



نظرات