انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۱۲۷

۱

جان وصال تو تقاضا می‌کند

کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

۲

بالله ار در کافری باشد روا

آنچه هجران تو با ما می‌کند

۳

در بهای بوسه‌ای از من لبت

دل ببرد و دین تقاضا می‌کند

۴

بارها گفتم که جان هم می‌دهم

همچنان امروز و فردا می‌کند

۵

غارت جان می‌کند چشم خوشت

هیچ تاوان نیست زیبا می‌کند

۶

زلف را گو یاری چشمت مکن

کانچه بتوان کرد تنها می‌کند

۷

چند گویی راز پیدا می‌کنی

راز من ناز تو پیدا می‌کند

۸

آتش دل گرچه پنهان می‌کنم

آب چشمم آشکارا می‌کند

۹

آنچنان شوخی که گر گویند کیست

کانوری را عشق رسوا می‌کند

۱۰

گرچه می‌دانم ولیکن رغم را

گویی ای مرد آن به عمدا می‌کند

تصاویر و صوت

دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۴۹۲
دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۰۶
دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۳۶

نظرات