انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۱۲۸

۱

دل به عشقش رخ به خون تر می‌کند

جان ز جورش خاک بر سر می‌کند

۲

می‌خورد خون دل و دل عشوه‌هاش

می‌خورد چون نوش و باور می‌کند

۳

گرچه پیش‌از وعده سوگندان خورد

آن هم از پیشم فراتر می‌کند

۴

گفتمش: بس می‌کند چشمت جفا؟

گفت نیکو می‌کند گر می‌کند

۵

عقل را چشم خوشش در نرد عشق

می‌دهد شش ضرب و شش در می‌کند

۶

زانکه تا دست سیاهش برنهند

زلفش اکنون دست هم در می‌کند

۷

زر ندارم لاجرم بی‌موجبی

هر زمانم عیب دیگر می‌کند

۸

گفت: زر گفتم که: جان گفتا که: خه

الحق این نقدم توانگر می‌کند

۹

گفتم: آخر جان به از زر گفت: نه

لاجرم کار تو چون زر می‌کند

۱۰

چون کنی خاکش همی بوس انوری

گرچه با خاکت برابر می‌کند

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۳۶
دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۰۶
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۴۹۳

نظرات