
انوری
غزل شمارهٔ ۱۳۸
۱
آن روزگار کو که مرا یار یار بود
من بر کنار از غم و او در کنار بود
۲
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
۳
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش
بدرود دی که کار من امیدوار بود
۴
دایم شمار وصل همی برگرفت دل
این هجر بیشمار کجا در شمار بود
۵
با روی چون نگار نگارم هزار شب
کارم ز خرمی و خوشی چون نگار بود
۶
واکنون هزاربار شبی با دریغ و درد
گویم که یارب آن چه نشاط و چه کار بود
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
سعید
امین کیخا
امیرالملک