
انوری
غزل شمارهٔ ۱۳۹
۱
دوش تا صبح یار در بر بود
غم هجران چو حلقه بر در بود
۲
دست من بود و گردنش همه شب
دی همه روز اگرچه بر سر بود
۳
با بر همچو سیم سادهٔ او
کارم از عشق چون زربر بود
۴
گرچه شبهای وصل بود خوشم
شب دوشین ز شکل دیگر بود
۵
یا من از عشق زارتر بودم
یا ز هر شب رخش نکوتر بود
۶
کس نداند که آن چه طالع بود
من ندانم که آن چه اختر بود
۷
از فلک تا که صبح روی نمود
انوری با فلک برابر بود
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا